کنایه از شراب خوردن. (یادداشت مؤلف) : خواهی تا توبه کرده رطل بگیرد زخمۀ غوش ترا بفندق تر گیر. عمارۀ مروزی. می خور که هر که آخر کار جهان بدید از غم سبک بر آمد و رطل گران گرفت. حافظ
کنایه از شراب خوردن. (یادداشت مؤلف) : خواهی تا توبه کرده رطل بگیرد زخمۀ غوش ترا بفندق تر گیر. عمارۀ مروزی. می خور که هر که آخر کار جهان بدید از غم سبک بر آمد و رطل گران گرفت. حافظ
غمگین شدن. غمگین و ملول گشتن. مغموم و مهموم شدن. محزون و اندوهناک شدن. دلتنگ شدن. متأثر و ناراحت و اندوهگین گشتن بر اثر غربت و درد وطن یا فراق عزیزان و نظایر آن. و نیز متأثر شدن از حرف زنندۀ کسی. (از فرهنگ لغات عامیانه) : دلم گرفته است، محزونم. اندوهناکم: مرا دل گرفت از چنین آشنایان به جایی روم کآشنایی نبینم. خاقانی. ای غم از صحبت دیرین توام دل بگرفت هیچت افتد که خدا را ز سرم برخیزی. سعدی. دلم از صبحت شیراز بکلی بگرفت وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم. سعدی. از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 241). غنی به ترک محبت بسی پشیمانم ز زلف یار گرفتم دل و شدم دلگیر. غنی (از آنندراج). رجوع به گرفتن دل در ردیف خود و ذیل گرفتن شود، جری و شجاع شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). دلیر گشتن. دل یافتن. دل پیداکردن. جرأت یافتن: به پیروزی ساوه شاه اندرون گرفته دل و مست گشته به خون. فردوسی. ازآن دل گرفتند ایرانیان ببستند ازبهر کینه میان. فردوسی. چنین دل گرفتید ازین یک سوار که نزد شما یافت او زینهار. فردوسی. ، رغبت کردن. (غیاث) ، بی میل شدن. زده شدن دل. دل زده شدن: گهی گویی که حلوا دود گیرد دل از حلوای شیرین زود گیرد. نظامی. ، دردمند و بیمار شدن، قی کردن. (ناظم الاطباء) ، تخمه. رودل پیداکردن: طساء دل گرفتن از روغن و چربش. (از منتهی الارب)
غمگین شدن. غمگین و ملول گشتن. مغموم و مهموم شدن. محزون و اندوهناک شدن. دلتنگ شدن. متأثر و ناراحت و اندوهگین گشتن بر اثر غربت و درد وطن یا فراق عزیزان و نظایر آن. و نیز متأثر شدن از حرف زنندۀ کسی. (از فرهنگ لغات عامیانه) : دلم گرفته است، محزونم. اندوهناکم: مرا دل گرفت از چنین آشنایان به جایی روم کآشنایی نبینم. خاقانی. ای غم از صحبت دیرین توام دل بگرفت هیچت افتد که خدا را ز سرم برخیزی. سعدی. دلم از صبحت شیراز بکلی بگرفت وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم. سعدی. از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 241). غنی به ترک محبت بسی پشیمانم ز زلف یار گرفتم دل و شدم دلگیر. غنی (از آنندراج). رجوع به گرفتن دل در ردیف خود و ذیل گرفتن شود، جری و شجاع شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). دلیر گشتن. دل یافتن. دل پیداکردن. جرأت یافتن: به پیروزی ساوه شاه اندرون گرفته دل و مست گشته به خون. فردوسی. ازآن دل گرفتند ایرانیان ببستند ازبهر کینه میان. فردوسی. چنین دل گرفتید ازین یک سوار که نزد شما یافت او زینهار. فردوسی. ، رغبت کردن. (غیاث) ، بی میل شدن. زده شدن دل. دل زده شدن: گهی گویی که حلوا دود گیرد دل از حلوای شیرین زود گیرد. نظامی. ، دردمند و بیمار شدن، قی کردن. (ناظم الاطباء) ، تخمه. رودل پیداکردن: طساء دل گرفتن از روغن و چربش. (از منتهی الارب)
در تداول عامه جای گرفتن خوردنی جامدچون خمیر نان و لپه و نخود و لوبیا و باقلی و ماش وعدس در یکی از دو سوراخ بالای کام و این بیشتر کودکان شیرخواره را افتد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
در تداول عامه جای گرفتن خوردنی جامدچون خمیر نان و لپه و نخود و لوبیا و باقلی و ماش وعدس در یکی از دو سوراخ بالای کام و این بیشتر کودکان شیرخواره را افتد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دولک یا توپ بازی چلتوپ را از هوا گرفتن. (از فرهنگ لغات عامیانه). دولک را از هوا گرفتن. از هوا گرفتن دولک در بازی الک دولک که سبب بردن بازی است. از هوا گرفتن چیزی پرتاب کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بل شود، از اسماء معشوق است. (آنندراج)
دولک یا توپ بازی چلتوپ را از هوا گرفتن. (از فرهنگ لغات عامیانه). دولک را از هوا گرفتن. از هوا گرفتن دولک در بازی الک دولک که سبب بردن بازی است. از هوا گرفتن چیزی پرتاب کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بُل شود، از اسماء معشوق است. (آنندراج)
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس